آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آرتین صفری

پارك

سلام عزيز دل مامان آخ كه نميدوني چقد دل مامان و بابا واست تنگوليده يه چي ميگم به كسي نگو-ديشب بابايي تو ماشين هي قربون صدقت مي رفت يه چي ديگه بگم؟ ماماني يكم حسوديش شد -ولي خوب خوشحالم شد از اينكه بابا حسين دوستت داره ديشب با خاله مريم و عمو امير رفتيم پارك خاله مريم دوست مامانييه و عمو اميرم دوست باباييه اصلن همين خاله مريمو عمو امير بودن كه واسطه ازدواج منو بابا حسين شدن ديگه خيلي خوش گذشت فينگيليم ايشالا وقتي بدنيا اومدي شما هم ميبريم پارك تا اون موقع هم خاله مريم ني ني اورده و ديگه تنها نيستي و با ني ني خاله مريم با هم بازي مي كنيد  خوشكل مامان مامان و بابا منتظرتن ها-مواظب خودت باش تا روز به روز تو دل ...
22 بهمن 1391

امروز

امروز درست 30 روزه كه اومدم. خودمو كه نگاه ميكنم يه جورايي هستم. آخه هنوز كامل شكل نگرفتم خوب. هنوز نميدونم بيشتر شبيه بابامم يا شبيه مامانم.  اينجا دنياي عجيب غريبيه. يه كم هوا تاريكه. كاشكي ميشد اينجا رو يه لامپي وصل كنن روشن بشه. فك كنم مامانم يه كمي سرما خورده و وقتي سرفه ميكنه اينجا احساس ميكنم يه زلزله اومده و منو از خواب بيدار ميكنه . برا همين شنيدم بابام به مامانم ميگفت چرا حواستو جمع نكردي تا سرما نخوري   فكر كنم واسه بابا و مامانم خيلي عزيزم آخه هي قربون صدقه ميرن و منو لوس ميكنن  . يه عكس از خودم گرفتم من الان تقريبا شبيه شكل پايينم.              &n...
21 بهمن 1391

هديه

امروز من اولين هديه ام رو از خاله افسانه گرفتم. البته دومين هديه بود چون اوليش رو عمه ليلا از ملاير برام آوورده بود ولي امروز خاله جونم هديمو از مكه آوورده. البته اين كه ميگم هديمو گرفتم رو نميدونستم چجوري بگم چون كه من هنوز نيومدم . ولي خوب ماماني فعلا اونا رو ميگيره برام ورميداره تا وقتي اگه خدا بهم اجازه بده و بيام پيشتون اونها رو بپوشم. اينم لباسام         ...
18 بهمن 1391

بي بي چك

سلام ني ني قشنگم ني ني ميدوني اولين باري كه ماماني فهميد شما تو دلشي كي بود؟ وقتي كه از بي بي چك استفاده كردم اولش ميترسيدم نگاش كنم ولي وقتي چشمم افتاد بهش-واي خدا جون چي مي ديدم يه خط پررنگ و يه خط كمرنگ اين يعني شما تو دلم بودي -خيلي خوشحال شدم-چند روز بعدشم مرتب مامان تست ميزدو و2خط ميشد ميدوني مامان چكار كرده؟ بي بي چكاشو برداشته تا هم يادگاري بمونن و هم در آينده ايشالا نشون شما بده اين اولين تستي كه زدمو يه خط كمرنگ افتاد و اين آخرين تستي كه از بقيه پررنگ تر شدو ماماني بعدش رفت آزمايش داد اينم دست ماماني وقتي كه رفتم آزمايش دادم قربونت برم ببين چقدر ماماني دوستت داره-بخاطرت همه چيزو تحمل ميكنه پس ز...
17 بهمن 1391

مژده

1شنبه كه جواب آزمايشمو گرفتم بدو اومدم خونه -زنگ زدم به مامان بزرگ گفتم-مامانيم انقد خوشحال شدكه نگو -بعد به آجيام گفتم-آخه فينگيلي من4 تا خاله داره -خاله هاشم انقده خوشحال شدن -هي قربون صدقش ميرفتن-خوش بحالت فينگيلي ديشب باباحسين شيريني خريد رفتيم خونه عمو ممد-همه اونجا بودن-عمو عيسي.عمه ليلا-از همه جاهم بي خبر عمو ممد گفت به چه مناسبت شيريني خريديد؟ منم گفتم هويجوري بعد بابا حسين گفت بابا شدم-اولش هيچكس باور نميكرد همه تو شوك بودن-بعد ديدن نه واقعيت داره-انقده خوشحال شددددددددددن خوب ديگه ماماني من بايد برم دانشگاه-كلاس دارم-بابا هم سركاره-عصر برميگردم قول بده كه تا ماه ديگه بچه خوبي باشي و كاري نكني كه مامان اذيت بشه ...
17 بهمن 1391

انتظار فينگيلي

كوچولوي من هنوز نميدونم چند وقته كه تو دل ماماني ولي فكر كنم تقريبي بخوام حساب كنم4هفته ميشه ديروز كه دكتر رفتم واسه6اسفند سونو نوشته-خيلي استرس دارم تا 6ام نرم و سونو نشم و با گوشاي خودم صداي قلبتو نشنوم آروم ندارم قربونت برم مامان جون- تو رو خدا بخاطر ماماني و بابايي هم شده صحيح و سالم بدنيا بيا ماماني و بابايي دوستت دارن و واسه اومدنت دارن لحظه شماري ميكنن مواظب خودت باش خوشكل من-ميبوسمت ...
17 بهمن 1391

اجازه

بالاخره خدا بهم اجازه داد كه بيام تو دنياي شما بالاخره انتطار بسر رسيد ديگه تصميم خودمو گرفتم  كه بيام-ديروز مامانيم رفت آزمايش داد-خيلي نگران بود-همش استرس داشت-هي دعا ميكرد -من پيش خودم ميگفتم خدايا مامان آزاده چش شده.بعد متوجه شدم همه ي اينا بخاطر منه وقتي اون خانم تو آزمايشگاه به ماماني گفت جواب مثبته مامانم داشت بال درمياورد -بابا حسين سركار بود از همه جاهم بيخبر عصر ماماني رفت پيش دكترش تا دكتر توصيه هاي لازمو به ماماني بگه تا بيشتر مواظب خودش باشه.كه من سالم و سلامت دنيا بيام شب كه  مامان آزاده از دكتر برگشت  به بابا حسينم گفت-واي انقده باباييم خوشحال شد كه نگو خدا جونم همه مامان باباهايي كه منتطر ني ني هستن ...
17 بهمن 1391

مادر شدن

جواب آزمايشم مثبت بود و من شوخي شوخي دارم مامان ميشم هنوز تو شوك هستم-خدايا شكرت تا پيش دكتر نرفتم نميتونستم باور كنم ولي جدي جدي يه فرشته كوچولو در بطنم جون گرفته
17 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین صفری می باشد